و اینک شب بود. غمگین از فتنه ها و نامردی های کوفیان بعد از آنهمه غوغای دروغین بیعت تنها با ده تن

به نماز مغرب ایستاده است. چون نماز به پایان آمد آن ده تن نیز شب را پوشش قرار داده و گریخته

بودند.

و مسلم تنها در شهری همه دشمن و خانه هایی که درها و دلهای ساکنینشان قفل بود و تنها زنی

(طوعه) مردانه پیک غمگین و تشنه حسین را پناه می دهد.

و خانه پیرزن آن شب همه نور بود و زمزمه عاشقانه مناجات مسلم با خدا که آخرین شب بود و آرزو

و دعا که حسین به کوفه نیاید و غمگین نامه ای که بیعت کوفیان را به تایید نوشته بود.

و فردا مسلم در کوچه های کوفه می جنگید مردانه و سترگ. پناهش را فرزند طوعه فروخته بود

و سردار غمگین سربازان محمد ابن اشعث را به ستوه آورد تا دست بسته و خسته و با صدها زخم

در دارالحکومه کوفه باشد.

رسول نامدار حسین را که پیوسته ذکر خدا بر زبان میراند بر بام دارالحکومه که نه ستم سرای

ابن زیاد گردن زدند و از بام به بازار کوفه پرتاب کردند و این غم کشنده بر ما که مسلم از یاران ستم

می خواست حسین را از هنگامه کوفه با خبر سازند....

السلام علیک یا ابا عبدالله