بعد از تبادل اسرا، حالا نوبت جنازه‌ها بود. قرار شد حتی استخوان‌های شهدا را تحویل بدهند. عراقی‌ها

رفتند سراغ قبرها. یكی شان هم قبر محمدرضا بود. مشغول شدند و با بیل و كلنگ خاك‌ها را كنار زدند،

امابيچاره ها ، بیچاره بودند در كفرشان ، بیچاره‌تر شدند.

محمدرضا صحیح و سالم بود. به فكر چار تكه استخوان بودند و حالا بدن محمدرضا سالم بود. موهایش،

پوستش، مژه‌اش، زخم تنش...، انگار محمدرضا همين چند دقیقه پیش شهید شده

عكس‌ها و مدارك را مطابقت كردند اما قبر قبر محمدرضا بود و جناره سالم سالم

دشمن به یقین رسید در كفر و جهنم رفتنش. خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند.

آبرو كه نداشت ولي محمدرضا رسواترش می‌كرد . سه ماه محمدرضا را (به دستور صدام) زیر آفتاب داغ

عراق گذاشتند تا شرمندة مولایش موسی بن‌جعفر(ع) نباشد . هیچ اتفاقی نیفتاد . پودر تجزیه روی بدن

و صورت محمدرضا ریختند. نه سوخت و نه پودر شد. فقط كمی تغییر كرد. سفید بود رنگش. سبزه بامزه شد.

بدبختی و شقاوت شده بود خوره و به جانشان افتاده بود. صلیب سرخ در جریان بود و ایران هم مدرك داشت.

مجبور شدند كه محمدرضا را تحویل بدهند؛ «و مكروا مكروالله والله خیر الماكرین».

شهیـــــــــــــد محمــــــــــدرضا شفیعــــــــــــِی