شادی روح این قهرمان وطن صلوات
هفتــه ای یــک بار زبـاله های منطقـه را جمع میـکرد !
ازش که پرسیدنــد چرا ایــن کار را میکنــی ؟
با خنــده ای جواب داد: با ایــن کار هم شهر را تمیــز میکنــم
و هم اگـر غرور بیجایـی داشتـه باشم آن را له میکنـم...
نوجوان بود
قدشم کوتاه بود
مادرش بهش گفت :
تو دیگه کجا می ری با این قدت و احوالت
با خنده گفت:
به جای یه کیسه شن برای سنگر که می تونند ازم استفاده کنند!!
دنیا مشتش را باز کرد،
شهدا "گل" بودند
و ما "پوچ"
خدا آنها را برد
و
زمان ما را . . .
سلام به دوستان عزیزی که در این طرح معنوی شرکت کردن
ممنون که در این ایام به وبلاگم سر زدین و همنفس با دیگر دوستان به
قرائت قلب قرآن پرداختین.
امشب آخرین روز ازین قرار بود و جالب اینجاست که همزمان شد با شب
شهادت امام حسن عسگری علیه السلام...
هر هفته موقع رسیدن قرارمون کلی انرژی مثبت میگرفتم که مطمئنم
دلیلش دعاهایی بود که در حق هم میکردیم و امیدوارم همدیگرو فراموش
نکنیم و هفته های دیگه هم برای هم دعا کنیم و برای امواتمون هم
فاتحه ای بخونیم
امیدوارم این قرار معنویمون از یادمون نره و بازم اگه عمری بود توفیق
داشته باشم به اجرای دوباره این طرح و بالاخره با توسل های پاک
شما دوستان شاهد روزی باشیم که صاحب الزمان عج ظهور کنن....
انشالله حاجاتتون براورده بشه
شاد و سالم باشین
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا
یاعلی
| خانم الهام | پاکباز ره عشق | سید عارفان |
| خانم زینب | صلحاء | ثارالله |
| خانم ناهید | خانم فاطمه | مَنــــــــ و خاطراتــــ |
| آسمان | خانم هیوا | جایی برای فرشته ها |
| جنت | غصه های نا تمام | برام بمون همیشه |
| باران | ..شطرنج عشق.. | روزهای پاییزی |
| کوثر | تولــدیـ از جــنسـ بـــارانـــ | جایی برای دلتنگی های من |
| خانم ساناز | سادات | الفبای باران |
| آقای امینی | ★ دختر شب های برفی ★ | حریم |
| آقای بریانی | باران |
شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان
و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و
از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد
خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند.
امام خمینی (ره)
با استعانت از خداوند
چهلمین بار سوره یاسین را قرائت میکنیم
ثواب قرائت این سوره پیشکش ارواح طیبه شهدا
به نیت
سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت حجت(عج)
و بر آورده شدن حاجات قلبیمان
چهلمین قرار
روز پنج شنبه 19دی 92 بعد از نماز مغرب و عشاء
التماس دعا
دل من
پشت سرت
کاسه آبي شد و ريخت . . .
امـــروز...
فرشـــته وحــی
عجیــب دلگیــر اســت ...
وقــتی ســجاده ات را خــالــی می بـیـنـد ...
آغوش گرفته اند و می آیند ، آرام و آهسته . . .
بغض ها سنگین میشوند . . .
آنقدر این حجم کوچک سنگین میشود که قافله را به زانو می اندازد . . .
هنوز که هنوز است در مقابل استخوان های بی سر شما لال مانده ام
چقدر گمنامی خودتان را به رخمان میکشید . . . ؟